روزنامه ایران: به آداب اغرب و اعجبی در زندگی مقید است. پیجو شدیم گفت فیالحال کسی با درس و دانشگاه و مدرک به توفیقی ندارد. پول و پیشرفت توی کاسبی کف بازار است. ما را میگویی؟ چارشاخ ماندیم این چه صیغه و سیاق زعم و عقیده است؟ زمانه پسرفت کرده. مردم از پسله دخل دکانشان جستند پشت میز دانشگاه نشستند لیسانس و فوق لیسانس و دکتری گرفتند ژست بگیرند درسخوانده شدهاند ادارهچی شوند با سربلند زن بگیرند به این خیال که زمانه توفیر کرده کسی زن دکاندار بیتحصیلات نمیشود و مرد خوب به امور دولتی مشغول است. لاکن هیچ چیز زمانه به قاعده پیشین نیست. فیالحال از در هر خانه داخل شویم همه یا درسخوانده و تحصیلات دارند یا دانشجو و مشغول؛ پیک موتوری و کارمند و تدارکاتچی ندارد.زمانه که تطور و تغییر کرد برکت از احوال دانشجویی رفت. یک روزگاری دانشجو جماعت اگر عاشق میشد باید چند ماه کمین میکرد ببیند دختری که دل در گرویش دارد چه ایامی درس و کلاس دارد، چه ساعتی از کدام راهرو میآید، جزوههایش را کدام پهلو میگیرد، کی حواسش پرت است، یک جوری برود ناغافل به جزوههایش تنه بزند دفتر کتابش پخش زمین شود دولا شود کاغذ از زمین جمع کرده تفکیک کند به شرم و آزرم تحویل بدهد پوزش بطلبد که حاق چشم توی چشم شدن به هر لطایف الحیلی راز دل به چشم و ابرو فاش کند. یا فیالمثل جزوه مطالبه کند چند روزی به خط خوش منظره دلبر خیره مانده کیفور شود و کنج کاغذی پرت و پلا بین جزوه، نامه فدایت شوم بنویسد که آیا بخواند و آیا نخواند و جواب بفرستد. فیالحال دانشجوها توی این ماسماسک وامانده کانال دارند «کراش یاب» تسمیه کردهاند. میروند آنجا نشانی میدهند نامه قربانتان شوم مینویسند چند صد نفر میخوانند. این «کراش» عجیب لفظ قبیحی استها، میشنویم به دلآشوبه میافتیم.
هرآتشی هست از گور پدر کانال و گعدههای دانشجو جماعت توی این ماسماسک وامانده بلند میشود. بچه مردم میرود دانشگاه درس تلمذ کند امتحان پس بدهد مدرک بگیرد سری توی سرها در بیاورد؛ لاکن دانشجوهای این روزگار از درس خواندن هم اکراه دارند. ماندهایم میروند وقت به بطالت بگذرانند یا لنگ مدرکند و درس و تخصص به کارشان نمیآید. گعده میکنند طریق و اسلوب تقلب یاد هم میدهند. برکت از نمرهها هم رفته. از گوشت سگ حرامتر است. ماسماسک وامانده ملازم میکنند زنگ میزنند یکی پای کتب و جزوات نشسته جواب دیکته میکند مینویسند، آدم شرمش میآید از گفتن. استادان جذبه و جبروتشان رفته وگرنه ما هم دانشجو بودیم. منکر نیستیم ما کمالات و ادب و نزاکتمان سرآمد بود لاکن اسم استاد حرمت داشت کرنش نمیکردیم چند ترم از گروه پس میماندیم. حالا دانشجو میرود اینستاگرام استاد پیدا کرده میبیند همان استاد لباس سبک و سخیف پوشیده لب غنچه کرده فوتوی ناز منتشر کرده است، حساب نمیبرد...
هرچه به جبر روزگار، احوال دانشجو و اوضاع دانشگاه استحاله یافت، دو مطلب همان است که بوده. یکی خوابگاه دانشجویی یکی غذای دانشگاه. خوابگاه کم از میدان جنگ ندارد. روزگار دانشجوهای اغرب و اعجب امروزی همانی است که روزگار ما بود. یکی البسه طاهر اتو زده مهیای کلاس هفت صبح میکرد بیدار میشد میدید همخوابگاهی بچهزرنگش برداشته پوشیده رفته، ناچار چرک و چروک میرفت سر کلاس. یکی دوتا نیمرو تغار میکرد جهت شام، بیست جفت چشم خیره و شکم گرسنه دورهاش میکردند لقمه از گلویش پایین نمیرفت. تخممرغ قوت غالب خوابگاه دانشجویی است. مرغجماعت صبح به صبح تخم میگذارند و لعنت میفرستند به درس و دانشگاه که کار و زندگیشان مختل کرده به اضافهکار ناچارند.همین تخم مرغ با اوصاف مذکورش به غذای دانشگاه ارجح است. ما خودمان هر نوبه چمنهای محوطه دانشگاه اصلاح میشد قورمه سبزی میخوردیم بوی حیاط میداد.
معهذا به هر تعب و مشقت، مدرک میسر شده فارغ میشوندها لاکن آه و فغان همه بلند است که این مدرک، کو کار؟ همان میشود که همشیره ما خاستگار خوشمنظره تحصیلاتدار مردود کرده شرط دکان کاسبی میگذارد... چه عرض کنیم؟
انتهای پیام/