تاریخ مبارزات شیعه فراز و نشیبهای بسیاری دارد. لحظاتی آمیخته با ایستادگی، مقاومت، اندوه، شوق و حماسه. تاریخ اسلام پر است از صحنه حضور زنان سرنوشتساز؛ مادران و همسرانی که صبورانه ایستادند.
روزنامه ایران:تاریخ مبارزات شیعه فراز و نشیبهای بسیاری دارد. لحظاتی آمیخته با ایستادگی، مقاومت، اندوه، شوق و حماسه. تاریخ اسلام پر است از صحنه حضور زنان سرنوشتساز؛ مادران و همسرانی که صبورانه ایستادند. فاطمه کلابیه همسر گرانقدر امیرالمؤمنین(ع) معروف به حضرت امالبنین(س) در بین زنان تاریخساز اسلام جایگاه ارزشمندی دارد؛ بانویی که هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم کرد تا اسلام پایدار بماند. در عصری که تاریکی ستم همهجا را فراگرفته و غبار شک و تردید بر دلها سایه افکنده بود؛ امالبنین(س) با بصیرتی مثالزدنی حق را از باطل تشخیص داد و به حمایت از امام زمانش برخاست.
او 4 فرزند برومند خود را فدای جانشین خلف پیامبر خاتم کرد تا دین اسلام زنده بماند؛ کاری بس بزرگ که او را شایسته دریافت لقب «باب الحوائج» کرد. حالا قرنها از واقعه عاشورا گذشته است، اما هنوز هم هستند زنانی که با اقتدا به حضرت امالبنین(س) برای دفاع از اسلام پا به میدان گذاشته و دل از همسر و فرزند برداشتهاند.
زنانی چون صفیه پاشایی که سه سرو برومند خود را در دفاع از وطن تقدیم کرد و همسرش هم جانباز شیمیایی شد. بانویی که چهل سال است رنج فراق فرزندان را صبورانه تحمل میکند بیآنکه خم به ابرو آورد که معتقد است آنها را در راه سیدالشهدا(ع) تقدیم کرده است. صفیه مادر شهیدان ایرج، سعید و ارسلان(مجید) چنگیزی است و همسر جانباز شیمیایی رستم چنگیزی. زنی قامت خمیده، اما استوار در روستای «شِوِرین» از دهستان سنگستان همدان؛ روستایی که مردانش به دفاع از کشور در جنگ تحمیلی برخاسته و زنانش با پخت نان و دوخت لباس از جبهههای نبرد پشتیبانی میکردند.
به شهادت پسرانم افتخار میکنم
صفیه پاشایی در گفتوگو با «ایران» از آن روزها میگوید: «همسرم حاج رستم در پشتیبانی از جبهه نبرد با جهاد و سازمانهای مربوطه همکاری میکرد. او مواد غذایی خام مانند گوجه فرنگی، آرد و قند را به خانه میآورد تا با کمک زنان روستا برای رزمندگان رب گوجه، ترشی و مربا بپزیم. برخی زنان هم نان میپختند و برخی قند میشکستند.
سه پسر از شش پسرم را در راه اسلام فدا کردم تا ادای دین کرده باشم. اولین شهید خانواده، ایرج بود. سعید چند ماه بعد از او به شهادت رسید و در یک سال داغ دو فرزند دیدم.
با این حال شهادت دو پسرم مانع کمک به جبهه نبرد که نشد بلکه انگیزه ما را بیشتر کرد تا راه آنها را ادامه دهیم. هر بار دلتنگ میشدم به یاد مصائب اهل بیت(ع) در کربلا میافتادم و مادرانی که فرزندانشان را با شوق برای دفاع از اسلام به میدان میفرستادند. تصور رنجهای آنها که فرزندانشان در برابر چشمانشان تکهتکه شده بود؛ آرامم میکرد و شرمنده میشدم وقتی فکر میکردم در برابر آنها کاری نکردهام. حضرت زینب(س) و حضرت امالبنین(س) همه پسرانشان را در کربلا تقدیم کردند و من سه پسر از شش پسرم را و معتقدم من در برابر این همه ایثار چون ذرهای در برابر خورشیدم.
شهادت ایرج انگیزه حضور در جبهه را برای مردان خانواده ما بیشتر کرد. سعید بعد از او به جبهه رفت و ارسلان و همسرم هم بعد از او راهی جبهه شدند. معتقد بودیم باید با دشمن بعثی بجنگیم. همسرم حاج رستم در جبهه شیمیایی شد و در تمام این سالها با این رنج هرطور بود کنار آمد تا اینکه سه سال پیش در 89 سالگی درگذشت.
ایرج مرداد 1362 و سعید اسفند همان سال شهید شد. ارسلان هم 1365 در جزیره مجنون به شهادت رسید. سه فرزندی که در کار کشاورزی کمک حال پدر بودند، اما چون خاک وطن، دین و ناموس ما در خطر بود به جبهه رفتند.
از بین این سه تنها ایرج متأهل بود. پاسدار بود، سعید هم بسیجی و ارسلان که در خانه مجید صدایش میزدیم؛ جهادگر و سنگرساز بیسنگر بود.
ایرج که به شهادت رسید؛ سعید با اصرار راهی جبهه شد. متولد 1343 بود و در 19 سالگی به جبهه رفت و چند ماهی در آنجا ماند تا اینکه یکم اسفند 1362 در عملیات والفجر 5 و منطقه عملیاتی چنگوله به شهادت رسید. او هنگام شهادت فرمانده یکی از گردانهای تیپ امیرالمؤمنین(ع) استان ایلام بود.
ارسلان سومین شهید خانواده است. چند بار برای اعزام داوطلب شد، اما چون دو برادرش شهید شده بودند؛ او را به جبهه نمیفرستادند. به همین دلیل اسمش را تغییر داده و گذاشته بود مجید رستمی. حتی نشانی منزل پدرش را نداده بود که او را نشناسند. او متولد 1340 بود و در جبهه به نیروهای جهاد سازندگی کمک میکرد تا اینکه 21 خرداد 1365 در جزیره مجنون بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید.
حالا با گذشت نزدیک به چهل سال از آن زمان و با اینکه بهشدت دلتنگ فرزندانم هستم به شهادت آنها افتخار میکنم و از اینکه توانستهام برای پایداری اسلام کاری کنم؛ خوشحالم.»
عکس بچههایش را پاره کرد
پری چنگیزی عروس بانو صفیه پاشایی و همسر شهید ایرج هم دومین زن صبور خانواده شهیدان چنگیزی است؛ بانویی که در اوج جوانی همسرش را همراهی کرد تا به جبهه نبرد برود و پس از شهادت او، دو فرزندش را به تنهایی بزرگ کرد. او که در سن کم با پسرعمویش ازدواج کرده بود در کنار مادر شوهر برای پشتیبانی از جبهه نبرد گام برداشت و از هیچ کاری دریغ نکرد. او همچنین 13 سال فرمانده پایگاه مقاومت بسیج روستای شورین بوده است.
پری چنگیزی در گفتوگو با «ایران» از شهدای خانواده میگوید: «ایرج متولد 1334 بود و من چند سالی از او کوچکتر بودم. سال 1358 با هم ازدواج کردیم و دخترم یک سال بعد به دنیا آمد. یادم هست وقتی باردار بودم؛ غائله کردستان و درگیری در آن منطقه آغاز شده و همسرم برای کمک به رزمندگان رفته بود.
بعدها ایرج عضو سپاه پاسداران شد و تا زمان شهادت در مناطق عملیاتی مختلف چون سر پل ذهاب و کرمانشاه حضور یافت. بعدها فرمانده گردان 154 حضرت علی اکبر(ع) لشکر 32 انصار استان همدان شد.
ایرج پس از سه سال حضور در جبهه 15 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 و منطقه عملیاتی حاج عمران به شهادت رسید.
ایرج پیش از آغاز جنگ تحمیلی هم کارهای خیریه زیاد انجام میداد مثل کمک به توزیع نفت یا کمک به خانوادههای مستضعف. همیشه دوست داشت اولین شهید خانواده باشد و هیچ وقت اسیر نشود؛ ضمن اینکه آرزو میکرد مانند حضرت سیدالشهدا(ع) شهید شود.
آخرش هم همانطور شد که خودش میخواست. خمپاره سرش را متلاشی کرد و پیکر بیسرش را به ما تحویل دادند.
همرزمش میگفت: «شب پیش از شهادت دیدم گوشهای با خودش نجوا میکند و تکهپارههای کاغذی هم در دستش است. دقت که کردم دیدم عکس تنها پسر و دخترش است. گفته بود: «علاقه به فرزندان نمیگذارد؛ شهید شوم.»
ایرج آن شب، عکسها را پاره کرد تا پرواز کند و شد یکی از 30 شهید روستای شورین. پس از شهادتش به همراه مادر شوهرم راهش را ادامه دادیم. با پخت ترشی و مربا و بافت لباس گرم برای رزمندگان.
پدر شوهرم مقدار زیادی کاموا به خانه میآورد و ما هم به زنان روستا میدادیم تا کلاه و شال ببافند و سپس آنها را جمعآوری میکردیم و به جبهه میفرستادیم.
شستن پتو، توزیع آرد بین زنان برای پخت نان در تنور خانگی و بستهبندی آنها برای فرستادن به جبهه از دیگر کارهایمان بود؛ کارهایی که هر کدام زحمت خودش را داشت و در کنار همه آنها کار خانه، کشاورزی و... هم بود. حالا که به آن روزها فکر میکنم؛ متعجبم که چطور آن همه کار را انجام میدادیم.
برادر شوهرهایم سعید و ارسلان هم مثل برادرشان ایرج در کمک به مردم همیشه پیشقدم بودند. سعید بچه با محبتی بود و پس از شهادت ایرج به بچههایم خیلی رسیدگی میکرد.
مجید هم فرد فعالی بود و همیشه میگفت که قلبش را برای تکه تکه شدن گذاشته و با دست روی سینه میزد و آخرش هم همین طور شد و خمپاره به سینهاش خورد و قلبش پاره پاره شد. وقتی پیکر مجروحش را به بیمارستان انتقال دادند؛ پزشکان نتوانستند کاری برای او کنند و هنگام عمل جراحی به شهادت رسید.»
انتهای پیام/