آنگونه که مردم ایران حاجی فیروز را در طی قرنها دیده و شناختهاند این شخصیت نه تنها نماد نژادپرستی نیست که برعکس آن نماد تمسخر برتریهای دروغین و سلسه مراتب مبتنی بر قدرت است.
ایران آنلاین: در نخستین روزهای بهار ۱۴۰۰ شهرداری تهران با وجود همه پرسشها و مسائل مهمی که باید به آن بپردازد چون آلودگی هوا، ترافیک و غیره ما را در برابر سوالی دیگر قرار داد که گروه بسیاری از محققان ایرانی را شگفت زده نمود: آیا حاجی فیروز نماد نژادپرستی و تحقیر رنگ سیاه است؟
هر چند از منظر مردم شناسی و به ویژه نگاه مردم شناسی نمادین آن در هیچ یک از سه سطح تفسیری آیین (برداشت برگزار کنندگان، مشاهده کنندگان و درک موقعیتی آیین) چنین تصویری و تصوری به مثابه یک روایت غالب مشاهده نمیشود اما در پاسخ به این سوال نخست باید از تعلق این پرسش به گفتمان استعماری یا پسا استعماری و شرق شناسانه یا بومی (anthropology at home) سوال کرد؟
کسانی چون ویلم فلور که پیشتر نیز در کتاب پر از ابهام و اشکال تاریخ جنسیت در ایران مردم ایران را فاقد اخلاق جنسی معرفی کرده بودند و ملهم از کتابهایی چون شاهدبازی در ادبیات فارسی فقدان الگوهای هنجاری از رفتار جنسی را به صورت یک داغ و استیگما به مردم ایران در طی تاریخ منسوب نموده بودند در منابعی چون مدخلهای دانشنامه ایرانیکا از برده و برده داری در ایران و نشانههای آن چون حاجی فیروز سخن به میان آورده اند. این در حالی است که فرهنگ زدایی از فرهنگ ایرانی با برچسبهای دیگری چون کانیبالیسم در عصر صفوی و غیره نیز در منابعی از این دست همراه بوده است. این برچسبها همگی به گفتمان و پارادایم استعماری و شرق شناسانه (نگاه به شرق و ایران از بیرون به مثابه یک ابژه و نه درک درونی و بافتی تاریخ و فرهنگ ایرانی) باز میگردد. اما آیا واقعا چنین است و آفریقایی تبارها در فرهنگ ایرانی جایگاهی چنین داشته اند؟ مطالعات میدانی و مردم شناسی چنین ادعایی را تایید نمیکند. آفریقایی تبارها در جنوب ایران در آیین زار خود قطبهای معنوی و آیینی بوده و همه مردم از همه گروهها به نزد آنان برای شفای جسم و روح (جان) رجوع کرده و پس از درمان، فرزند معنوی ماما یا بابا زار آفریقایی تبار میشوند. چنین جایگاه نمادین برجستهای ایده نژادپرستانه یاد شده را نقض میکند و از سوی دیگر واقعیتهای امروزین که فرهاد ورهرام کارگردان برجسته مردم شناس به آن در فیلم مستند خود پرداخته باز ناقض این سخن است. از سوی دیگر در بافت عرفانی فرهنگ ایرانی چون آثار سهروردی سیاهی در دل خود حامل نور است و حاجی فیروز نیز با لباس سرخ خود که نماد بهار، روشنایی و زندگی است همزیستی مرگ و زندگی را که به باززایی و تولد مجدد منتهی میشود نشان میدهد.
از سوی دیگر نام حاجی فیروز با توجه به اهمیت نامگذاری باز کارکرد و کاراکتر او را بدون کمترین ارتباط با نژادپرستی نشان میدهد. در فرهنگهای ایرانی به طور عمده (صرف نظر از ادبیات طنز آن در آثار نویسندگانی چون صادق هدایت) این نام کهن نماد منزلت اجتماعی و تشرف است. پرستو در شمال ایران و لک لک نیز در آذربایجان غربی به عنوان نمادهای بهاری حاجی نام میگیرند که زیبایی شناسی فولکلوریک در فرهنگ ایرانی را از پیام آوران بهار نشان داده و مقدس تلقی میشوند (خوردن گوشت آنان تابو است). حاجی فیروز نیز از سفر زمستانی خود که نماد مرگ و خواب است آمده و از بهار و بیداری سخن میگوید. تمام نمادهای بهاری نماد فیروزی (پیروزی) هستند چون نمادهای مشابه در آیینهای پیشواز نوروز (عروس گل و…) که در آنها خیر، جاودانگی و زندگی و باززایی بر شر، مرگ و نیستی چیره میآید.
از سوی دیگر کارکرد حاجی فیروز و حتی سیاه در سیاه بازی به ما قهرمانان وارونه ساز یا اصطلاحا ریورسال را نشان میدهد. آنها نمادهای سلسله مراتب اجتماعی چون ارباب را ریشخند میکنند. مهرداد بهار بدون توجه به این گونه شناسی و متاثر از نگاه بین النهرینی محققان حوزه دین و مطالعات آیین درقرن ۱۹ و ۲۰، حاجی فیروز را نماد سیاووش که یک قهرمان شهید و مرتبط با دوموزی است میداند و نه قهرمانی ریورسال. حال آنکه اگرچه حاجی فیروز نماد باززایی است اما او نماد تصویری گروتسک از باززایی است. یعنی مرگ و زمستان را که نماد ترس است تبدیل به شوخی و خنده میکند. بنابراین او تصویری گروتسک از مرگ و ترس از آن را میآفریند (نگاه کنید به کتاب اینجانب به زبان انگلیسی با نام وضع آیینی و وضع هنجاری که دانشگاه آمستردام در نوامبر ۲۰۱۳ منتشر ساخته است و نیز مقاله حاجی فیروز و تصویر گروتسک مرگ از اینجانب در مجله آیین نوروز). نقش آیینی حاجی فیروز و حتی رنگ و نقش و نگارهای پیراهن سرخ او نماد زندگی چون سایر نمادهای نوروزی است. در اینجا ترس از مرگ به شوخی گرفته میشود در حالی که مرگ با زندگی همسایه و همزاد است.
سیاهی در اینجا به دور از معانی نژادپرستانه نماد مرگ و زمستان است و به قول باختین مرگ بخشی از زندگی و نه چیزی جدا از آن است، یعنی در شخصیت حاجی فیروز روستایی و سیاهی از هم جدا نمیشوند (همانطور که مرگ و زندگی در کالبد انسان)، این واقعیت در شخصیت مثالی و آیینی حاجی فیروز آشکار است، او هم زندگی و هم مرگ را به ما نشان میدهد با این تفاوت که ترس مرگ و نیستی را به شوخی و خنده میگیرد و با کالبدی که از زمستان یعنی دنیای مثالی خواب و مرگ آمده، از جوهره جاودان باززایی در تولد و باززایی بهاری خود میگوید و از ما میخواهد که به مرگ و زمستان بخندیم.
از سوی دیگر شعر یا وجه کلامی آیین حاجی فیروز بعد غیرنژادپرستانه این آیین را مجددا نشان میدهد: ارباب حاجی فیروز بزبز قندی است. آیا بزبز قندی نمادی نژادپرستانه است؟! از قضا بز نماد بهار در فرهنگ ایرانی در آیینهایی چون تکم گردانی و قصه بز زنگوله پا یک قصه عامیانه بهاری است: در این قصه زایش و باززایی (تولد دوباره از دل مرگ یعنی شکم گرگ ستایش شده و گرگ که نماد نازایی و درندگی است نکوهش میشود: نگاه کنید به کتاب کودکان و جهان افسانه).
اما نمیتوان از نقش برخی تفاسیر و بازنماییهای نادرست در برانگیختن تصوراتی از این نوع چشم پوشید. بهرام بیضایی با تولید آثاری چون باشو غریبه کوچک و طرب نامه عملا مساله رنگ و تبعیض برآمده از آن را در برابر ما قرار داد. جالب این است که او فرهنگ گیلان را که به قول مردم شناس توانا کریستیان برومبرژه نماد برونگرایی و به قول رابینو دارالمرز بوده در باشو غریبه کوچک نماد وحشت از رنگ پوست قرار داد؟! این بازنماییهای ناراست تصویر و تصور نژادی را در خوانش و تفسیر فرهنگ ایران و اقوام ایرانی تقویت نمود. در فرهنگ اقوام ایرانی دیو شناسی Demonology بر مبنای رنگ نژادی وجود ندارد و دیوی سازی demonization نژاد را نمیتوان به عنوان یک روایت غالب مشاهده نمود. همچنان که دیو سیاه در ایران وجود داشته دیو سفید هم وجود داشته است (نک. شاهنامه).
بر این مبنا آنگونه که مردم ایران حاجی فیروز را در طی قرنها دیده و شناختهاند این شخصیت نه تنها نماد نژادپرستی نیست که برعکس آن نماد تمسخر برتریهای دروغین و سلسه مراتب مبتنی بر قدرت است. حاجی فیروز با نقش آیینی خود دارای بعدی هستی شناختی است. قهرمانان و فیگورهای آیینی ایران همواره بعدی بر ضد سلسله مراتب قدرت داشتهاند چون نقش سیاه در سیاه بازی و تمسخر ارباب) و نژاد پرستی مساله تاریخ ایران نبوده است. به واقع تلقی حاجی فیروز به مثابه نمادی نژادی پرده دیگری از وارونه خوانی جایگاه فرهنگ ایرانی و شاید ایران هراسی است که در آن نخستین منشور حقوق بشر و وجود شاعرانی بزرگ و آزاده چون مولانا، حافظ و غیره که فهم انسانی را به گسترهای فراتر از رنگ و نژاد دعوت میکنند نادیده میماند. در ارتباط با شخصیتهایی چون حاجی فیروز گذشته از کارکرد هستی شناختی آنان اگر به دنبال کارکرد اجتماعی قهرمانان ریورسال باشیم باید گفت این شخصیتها در برابر مساله استبداد سلاطین در طی تاریخ طولانی ایران شکل گرفتهاند و نه نژادپرستی.