بازنمایی طبقه متوسط در تئاتر، بیش و کم واجد نوعی اضطراب و وجدان معذب است. چراکه مخاطبان اصلی اجراهای تئاتر اغلب از این طبقه اجتماعی هستند و انتظار دارند چهرهای قابل قبول از آنان بازنمایی شود. کاتالپسی نمایش دادن طبقه متوسطی است.
روایتی از بیکنشی مردی که گویا روزگاری سودای نوشتن داشته و دیرزمانی است گرفتار پارانوئید ذهنی و اجتماعی شده و از خانه خارج نمیشود و مدام روی کاناپه لم داده و خیالبافی میکند. امیر علی ریاحی در مقام نمایشنامهنویس از بازنمایی زندگی روزمره فراتر رفته و به میانجی ذهنیت پارانوئید شخصیت اصلی نمایش، ترکیبی از واقعگرایی و احضار امر غریب را در دستور کار قرار داده. در طول روایت ادعا میشود که سرتاسر خانه را کانالهای انحرافی کولر احاطه کرده است و برای ساکنان، حوزه خصوصی به آن شکل وجود ندارد و خلوت آدمهای این مجتمع آپارتمانی از طریق هجوم این سازههای سرکش، به تاراج رفته است. بنابراین حضور کولرساز، آتشنشان و مأموران شهرداری به این توصیه ختم میشود که این مکان، امن نیست و بهتر آن است که تخلیه شود. کاتالپسی هم مانند نمایش «آپ. آرت. مان» به مصائب زندگی آپارتماننشینی میپردازد و در انتها به خروج اجباری ساکنان منتهی میشود. با آنکه مرد تصمیم میگیرد از آپارتمان خارج نشود و زندگی در آن وضعیت را ادامه دهد، اما میتوان حدس زد که بورژوازی مستغلات در نهایت پیروز ماجرا خواهد بود و این مجتمع مسکونی به زودی در اختیار کارگران تخریب و نوسازی قرار میگیرد.
وحید نفر بعد از بازیهای موفقیتآمیزی که در تئاتر داشته، در مقام کارگردان این نمایش، تا حدی توانسته رضایت مخاطبان را فراهم کند. اما اجرا در بسط ایدههایش به نظر محافظهکاری پیشه میکند. فیالمثل اگر ایده حرکت کردن کانالهای کولر از یک امر ذهنی و پارانوئیک، بدل میشد به واقعیتی ملموس و هر روزه، با اجرایی رادیکالتر طرف بودیم که ترسی از تجربهورزی و کنار هم قرار دادن واقعیت و فانتزی ندارد. بدین منظور حتی میشد صحنه را به گونهای طراحی کرد که حرکتِ کانالهای کولر را مشاهده کنیم. اما اجرا ترجیح داده که این مسأله را تنها یک امر ذهنی و سوبژکتیو فرض کند. حتی حضور مأمور آتشنشان و صحبت در رابطه با کانال کولر به اجرایی کردن این ایده نمیرسد. البته با خوانشی استعاری میتوان کاتالپسی را روایتی دانست از به محاق رفتن خلوت انسانها و در معرض تهدید و نظارت دائمی قرار گرفتن آنان در زندگی روزمره.
نمایش در رابطه با بحران اخلاق هم هست. اینکه مناسبات افراد بیش از گذشته بر مبنای منفعت شکل مییابد و چشمانداز مشترکی برای مفاهمه مابین افراد دیده نمیشود. بیکنشی و بیتفاوتی از درونمایههای اصلی کاتالپسی است. از قضا رادیکالترین کنشها گاه در بیکنشی معنا مییابد اگر که قرار است اقدام کردن به مصیبت و فاجعه ختم شود. فیالواقع در زمانهای که ساختارهای موجود، عاملیت انسانها را محدود و کانالیزه میکنند، توهم عاملیت داشتن میتواند امری محافظهکارانه باشد. کاتالپسی کمابیش سعی دارد این را بیان کند.