به بیان دیگر، برآیند این روندها، با وجود همه موانع و فراز و نشیبها، به سمت نوعی «تجددگرایی بومی مذهبی» در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در حرکت بوده است و تلاش برای پیوند بین «مذهب»، «ملیت» و «مدرنیته» با محوریت اسلام اجتهادی و عقلانی در ابعاد مختلف با فراز و نشیب تداوم داشته است.
طی چهار دهه گذشته، انقلاب ایران با دو چالش مهم و چند لایه از درون و بیرون مواجه بود که در سالهای اخیر و در آستانه دهه پنجم به شکل ملموستری قابل مشاهده است.
نخستین چالش که منشأ بیرونی دارد از ابتدای انقلاب در قالب مصادیقی همچون تلاش عوامل خارجی برای دخالت سیاسی و ایجاد کودتا، جنگ و ناآرامیهای قومی مذهبی در ایران، متهم کردن ایران به نقض حقوق بشر و حمایت از تروریسم و تلاش برای جلوگیری از افزایش توان دفاعی و موشکی و نفوذ منطقهای ایران و تحریمهای گسترده، بروز پیدا کرده است.
اما این لایه ظاهری از چالش، دارای لایه عمیقتری است که علل چالش را در این لایه باید در نوع جهانبینی و گفتمان سلطهطلبانه امریکا بهعنوان قدرت برتر و هژمون در رأس نظام بینالملل جستوجو کرد. رویکرد امریکا مبنی بر یکجانبهگرایی و وادار کردن کشورها به ایفای نقشهای تعیینشده است که آن نیز در لایه عمیقتری که برخی محققان از آن بهعنوان لایه استعارهای و اسطورهای سخن گفتهاند یعنی اسطوره «خود استثنا پنداری امریکایی» ریشه دارد که از هویت و تاریخ امریکا برساخته است.
امریکا تلاش میکند تا از طریق ابزارهای مالی بانکی و شبکههای اطلاعاتی و رسانهای مجازی و ابزارهای سیاسی فرهنگی مختلف قدرت هژمونیک خود را بر جهان تحقق بخشد و کشورها باید در قالب قواعد تعیینشده در این گفتمان حرکت کنند و گرنه بهعنوان «دولت شرور و سرکش» معرفی خواهند شد. این گفتمان باعث میشود تا امریکا با کشورهای انقلابی و خواهان حفظ استقلال در تقابل قرار گیرد. از اینرو است که امریکا با ایدئولوژی و هویت انقلاب ایران که بر استقلال، آزادی، عدالت، ظلمستیزی و استکبارستیزی بنیان نهاده شده است تقابل جدی دارد.
اما چالش مهم چند لایهای دیگر، چالش درونی است که لایه ظاهری آن را در بخشی از مشکلات مردم، فاصله طبقاتی، مبهم بودن چشمانداز عدالت بهعنوان مهمترین آرمان انقلاب، رانتخواری و ویژهخواری بخشی از اقشار و مسئولان و مشکلات اجتماعی و فرهنگی بخصوص تضعیف بنیاد خانواده و کم رنگ شدن اخلاق در برخی از ابعاد در جامعه و... میتوان دید.
اما لایه عمیقتر این مشکلات را میتوان در ضعفهای ساختارهای موجود دانست؛ از جمله برخی اصطکاکهای بین قوا و درون قوا و ضعفها در ساختار برنامهریزی، تقنینی و اجرایی و بخصوص نظارتی و همچنین ضعفهای کارگزاری و فقدانِ ساز و کار لازم برای تربیت و نحوه بکارگیری نیروهای کارآمد سیاسی و اجرایی در کشور؛ که تحلیل این لایه میتواند علل چالش را عمیقتر تبیین کند.
اما ریشه و علل این مشکلات ساختاری را نیز میتوان در لایههای عمیقتر بعدی یعنی در جهانبینی و گفتمان حاکم بر این ساختارها جست. تحلیل این لایه نشاندهنده ضعف انسجام تئوریک و عدم اجماع بر بنیانهای نظری و کاستیها در تبیین دکترینهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای توسعه و پیشرفت مبتنی بر ماهیت اسلامی-ایرانی انقلاب و چگونگی حکمرانی مطلوب در حکومت دینی است که این ضعفهای نظری منجر به عدم تعیین شاخصها و عملیاتی کردن آنها برای اداره جامعه مبتنی بر رسیدن به حیات طیبه و بسترسازی برای اداره مطلوب شده است.
مدیریت این چالشها و در نهایت حل آنها ضرورتی اجتنابناپذیر و در پیوند با ماندگاری و آینده انقلاب است. اما ارائه نسخههای سطحی برای این چالشها راهگشا نخواهد بود و بدون توجه به لایههای مختلف، نمیتوان به راهحل کارآمدی دست یافت.
عدم موفقیت تلاشها در سالهای گذشته برای حل این چالشها، در نگاهی غیرجامع و غیر همهجانبهگرا ریشه دارد. با توجه به چند لایهای بودن این چالشها، باید با تحلیل این لایهها، در قالب یک بسته جامع و کامل راهبردی معطوف به لایههای مختلف بحران و با دید کوتاهمدت، میان مدت و بلند مدت به ارائه راهبردها رسید.
درخصوص چالش خارجی باید گفت که حل چالش ایران با نظام بینالملل به رهبری امریکا، چالشی ساده نیست بلکه چالشی چند لایه است که نیازمند راهبردهای جامعتری است و نسخههای ساده نمیتواند راهگشا باشد. در اینباره کارشناسان اغلب راهحلهایی همچون استفاده قویتر از دیپلماسی، ایجاد ائتلاف و اتحادها و استفاده از ظرفیت حقوق بینالملل و سازمانهای بینالمللی در کنار تقویت قدرت دفاعی و اقتصادی و تکنولوژیک کشور اشاره دارند تا بتوان با این اقدامات، چالشها را مدیریت کرد و کاهش داد و از تبعات بحرانی آن برای مصالح کشور جلوگیری کرد. اما این راهبردها هر چند بسیار با اهمیت و ضروری است اما به تنهایی کافی نیست و نمیتواند به رفع دائمی و قطعی چالش بینجامد بلکه حداکثر منجر به کاهش و مدیریت بحران در کوتاه مدت خواهد شد.
اما برای حل دائمی بحران باید از این سطح ظاهری، با وجود اهمیت آن، فراتر رفت و برنامهها و راهبردهای میانمدت و دراز مدت را در اتاق فکر و مراکز راهبردی طراحی کرد. با توجه به تأثیر شدید نقش جهانبینیها و گفتمانهای حاکم بر نظام جهانی و بهصورت خاص گفتمان و جهانبینی امریکایی نسبت به نظام بینالملل و رویکرد آن به منطقه خاورمیانه و ایران، برای تغییر در آن باید برنامهریزی کرد. این تغییر از یک سو در گرو رصد دقیق تغییر در مناسبات قدرت در عرصه جهانی و بهرمندی لازم از فرصتها برای کمک به این تغییرات و در صورت لزوم همسویی با عناصر تغییرساز برای تضعیف قدرت امریکا در نظام بینالملل خواهد بود و از سوی دیگر مبتنی بر منطق حاکم بر نظام بینالملل و واقعگرایی سیاسی، در گرو ارتقای قدرت ملی از طریق تقویت دفاعی و استقلال ملی، تقویت اقتصادی و دستیابی به سنگرهای کلیدی قدرت اقتصادی و تکنولوژیک و... در جهان و تقویت ائتلاف با کشورهای مختلف منطقه و جهان است.
همچنین استفاده از ابزارهای مختلف دیپلماتیک، رسانه و ارتباطات علمی و هنری و تقویت همکاری با متفکران منتقد در جوامع دیگر میتوانند در کنار هم برای این تغییر نقش اساسی داشته باشند. در این راستا، استفاده از ابزار هنر در قالب فیلم، تئاتر، داستان، شعر و... میتواند در عرصه دیپلماسی عمومی و زیر سؤال بردن استعارههای سلطه نقش مهمی ایفا کند. در نهایت باید برای تضعیف دراز مدت گفتمان و اسطورههای مسلط بر جهان برنامهریزی کرد تا بتوان چالشها را بهصورت بنیادی کاهش داد و روابطی برابر و فارغ از سلطهطلبی را در نظام بینالملل شکل داد.
در مواجهه با چالش دوم باید راهبردهای چند لایهای را دنبال کرد؛ با ارادهای جدی به مدیریت و کاهش چالشهای داخلی از طریق نسخههای کارآمد و تخصصی و بومی پرداخت و از ظرفیت گسترده نیروی انسانی که در سالهای گذشته تربیت شده استفاده کرد تا بتوان قدرت داخلی را در عرصههای مختلف تقویت کرد.
اما همزمان باید به لایه عمیقتر علل این چالشها هم توجه داشت؛ ساختارهای تقنینی، قضایی، اجرایی و نظارتی و اصطکاکهای بین قوا و درون قوا را اصلاح کرد و اقتدار بوروکراتیک و قانونی نظام را ارتقا داد و ساز و کار لازم برای تربیت نیروهای کارآمد سیاسی و اجرایی در کشور و تقویت شایستهسالاری را طراحی و تقویت نمود.
در کنار اقدامات مهم کوتاهمدت و میانمدت باید به عمیقترین لایه مؤثر بر چالشها یعنی «لایه گفتمانی» توجه ویژهای کرد و در این لایه علل مؤثر بر چالشها را جست.
اصولاً عدم انسجام و اجماع بر مبانی نظری و گفتمانی میتواند تأثیرات عمیقی بر نوع شکلگیری ساختارها و رفتارهای کارگزاران داشته باشد که عدم انسجام عملی و آزمون و خطا را در عرصه اجرایی کشور بهدنبال خواهد داشت. به این اعتبار، انسجامبخشی و خوانشهای اجماعی از مفاهیم کلیدی در گفتمان انقلاب همچون عدالتاجتماعی، آزادی، مردمسالاری دینی، ماهیت و اهداف حکومت دینی، رابطه جمهوریت و اسلامیت، الگوی پیشرفت بومی دینی و... میتواند به تئوریزه کردن و اجماعسازی بر این مفاهیم منجر شود تا بتوان براساس این خوانشهای اجماعی از مبانی نظری، ساختارها را تقویت و منسجم کرد و با این انسجام مفهومی به تقویت انسجام در عمل و نظر و در نهایت کارآمدی و اقتدار ملی در رسیدن به اهداف انقلاب کمک نمود.
در خاتمه باید گفت که این دو چالش درونی و بیرونی پشت و روی یک سکهاند که ارتباط تنگاتنگی با هم دارند؛ ضعفهای داخلی زمینهساز فشار بیرونی میشود و فشارهای بیرونی موانع جدی برای اصلاحات درونی را ایجاد میکند. این دور از چالشها، انقلاب را در تنگنای خاص قرار داده است که ضرورت حفظ انقلاب و بالندگی آن ایجاب میکند تا با درایت و اراده از آن خارج شویم. این خروج در گرو توجه همزمان به ابعاد چالشها در عرصه داخل و خارج است و نیازمند تدوین بستههای راهبردی جامع و همزمان برای هر دو عرصه است.