کمال طباطبایی متولد 1348 در تهران است. در خانوادهای به دنیا آمده که آشنا و آموخته به نقاشی و تصویرگری است و با کار گرافیک در مطبوعات و بعدها تصویرسازی و نقاشی به شکل مستقل حیات هنریاش را شروع کرده و ادامه داده است. با او درباره حال و هوای آثارش صحبتی بلند کردهایم که مطلب زیر گزیدهای از آن است.
رؤیاها و کابوسهای ما
من یکی از علاقهمندان به نگارگریهای ایرانی هستم و در عینحال مخاطب شعر هم هستم. چه اشعار کهن و چه شعر نو. اما بخشی از دنیایی که به تصویر کشیدهام، برگرفته از رؤیاهای من است. بخصوص رؤیاهایی که در کودکی میدیدم و بسیار علاقهمند بودم به اینکه آنها را به تصویر درآورم. با اینحال بهسختی میشود گفت که نگارگری در خلق اثر من دخیل بوده و تأثیر مستقیم و چشمگیری برروی کارهایم گذاشته است. البته باید اعتراف کرد درحال حاضر و بخصوص در شرایطی که احاطهمان کرده است، بیشتر کابوس میبینم تا رؤیا. اگر یک خاطره جمعی را در مفهوم رؤیای ایرانی در نظر بگیریم، بخصوص در دوره کنونی، من به جای این رؤیا یکجور اغتشاش میبینم. اغتشاشی که نمیگذارد خوابی آرام و تسکینبخش، منجربه رؤیایی شود که بیننده از آن حظ بصر حاصل کند. آرامشمان دائماً تحت تأثیر این نویزها برهم میخورد و «تشویش»، اسم اعظم ذهن ایرانی شده است. به تعبیری دائماً در پیچ تند تاریخ هستیم و نگران از اینکه جاده بپیچد و ما نپیچیم و در دره سرنگون شویم. هرچند نگاههای متفاوتی هم وجود دارد ولی در حوزه تصویر بیش از اینکه وضعیت منظم و چارچوبمند وجود داشته باشد، با وضعیت مشوشی روبهرو هستیم.
عبور از اغتشاش و رسیدن به نگاه اصیل خود
پرسش درباره اصالت هنری یک پرسش کلیدی است. اینکه چقدر افراد یاد گرفتهاند که رفتار اصیل خودشان را داشته باشند. یعنی بدون توجه به اینکه بیرون دارد چه اتفاقی میافتد و چه نوازشی از بیرون دریافت میکنیم، اثری بیافرینیم. در حوزه نقاشی گاهی اینطور احساس میشود که به سمت گرفتن نوازشهای مصنوعی و پلاستیکی رفتهایم. تفکر هنری در خیلی از موارد اصیل نیست و به شکلگیری یک تصویر اصیل کمکی نکرده است. تفکر اصیل یعنی من میپذیرم که چه خوب و چه بد، این اثر متعلق به من است. حتی گاهی خودمان به خودمان سفارش میدهیم و در حقیقت به سفارش کلانی بیرون از خودمان پاسخ میدهیم. این یکمقدار خطرناک است. درحالیکه بهطور مثال کمالالدین بهزاد، همزمان که سفارشی از حاکمیت تیموری را پیش میبرده است، کار خودش را هم میکرده و به بیان شخصی خودش هم رسیده است. دقیقاً براساس سفارش کار کرده است ولی در نهایت با نگاه به نقاشیهای او، کمالالدین بهزاد را میبینید. این چیزی است که حالا گم شده است. زیرا همان تشتت و تشویشی که گفتم دائماً ما را از خلوت خود دور میکند و انزوایی را که لازمه زیست هنرمندانه است در اختیار هنرمند قرار نمیدهد. من اگر بخواهم انسان زمانهام باشم، بهناچار دائماً در معرض اتفاقات قرار خواهم گرفت. با این حال خود من هنرمندانی را میشناسم که حتی موبایلشان هوشمند نیست و یا تلفنشان را جواب نمیدهند تا خلوتشان برهم نخورد. ولی من فکر میکنم هنرمند باید درمعرض همه این اتفاقات قرار بگیرد، همه را از فیلتر خود عبور دهد و در نهایت موفق به خلق اثری شود که بشود گفت کمال طباطبایی پشت آن است نه هیچ چهره دیگری.
خاطرهای دور اما آشنا از باغ بهشت
موضوع پیچیدهای است که چرا هنرمند ایرانی دائماً نگاهی به آن طرف آب دارد و تمایل دارد آنطرفیها او را ببینند و حواسشان به او باشد. نوازشگرفتن جذابیت خودش را دارد ولی برای اکثر هنرمندان مهم این است که از آنطرف مورد نوازش قرار بگیرند. واقعیتاش خود من خیلی با این مسأله درگیر نیستم که خویشتن خویشام را بروز بدهم یا نه. شاید بخشی از آن مربوط به سلیقه باشد. بخشی از تصاویری که خلق میکنم شاید دغدغه من باشد و بخشی هم موضوعاتی که ذهنم را به خود مشغول میکنند. برای مثال من به باغ بهشت زیاد فکر میکنم. از خود سؤال میکنم که باغ بهشت اگر در این دنیا امکان بروز پیدا میکرد، چه شکلی بود؟ پدر و مادر من اهل تفرش هستند. در کودکیام، در نزدیکی شهر تفرش دهی وجود داشت که در پشت آن باغ عجیب و غریبی بود و من ساعتهای زیادی از روز را در آن میگذراندم. این برای من خیلی جذاب بود. بعدها در باغ شازده ماهان کرمان هم همین اتفاق برایم افتاد. در وسط کویر یک مرتبه با واحهای سرسبز روبهرو میشوید که حتی در آن بلبلها میخوانند و بیننده مبهوت این همه تضاد میشود. علاقهمند هستم که این جنبه را در کارهایم بروز بدهم؛ این مبهوتشدگی را که با دیدن باغ بهشت به انسان دست میدهد. در عینحال خیلی از طرحهایم را در سال گذشته تحتتأثیر از دستدادن آدمها و اتفاقاتی که افتاد ارائه کردم. البته سعی کردم چندان شعارزده نباشند و از صافی ذهنم گذر کرده باشند.