این رؤیا را دارم که هرگز این سؤال: جان پدر/ مادر/ دختر/ پسر/ همسر/ دلم (!) کجاستی؟ بیپاسخ نماند. کسی نباشد که بعد از ۱۴۲ بار تماس دست آخر پیامک بزند «جان پدر کجاستی؟» و آن سو جانی نباشد برای جواب. این مهمترین سؤال سال ۲۰۲۰ بود. سالی پر از رفتنها و برنگشتنها.
سال تلخ نرسیدنها. سال سخت پرسیدن و نشنیدنها. رؤیای من این است که پس از هر پرسشی، یکی باشد که بگوید: اینجاستم! چه پدران چشمانتظار دانشجویان کابل باشند یا مادران منتظر سربازان خط مقدم در قرهباغ. همسران سرنشینان هواپیمای اوکراینی باشند یا وابستگان مفقودان انفجار بیروت یا خانواده بیماران و درگذشتگان مبتلایان کروناویروس از تهران تا نیویورک، ووهان تا برازیلیا، پاریس تا کیپتاون و... همه چشمانتظار این یک پاسخند: «اینجاستم». این جواب سفیر امید است؛ به قول وودی آلن «مهم نیست که مرگ، چه وقت و در کجا به سراغ من میآید. مهم این است که وقتی میآید، من آنجا نباشم.» مهم این است که «اینجاستم» جایی نباشد که مرگ هست. گاهی بودن در جا مسأله است؛ پدری که در دانشگاه کابل نبود و پرسید جان پدر کجاستی یا پدری که بالا سر رومینا بود و به کجاها فرستادش. رؤیای من این است در هر دو جا نباشیم! یا جای هر دو نباشیم! یا هر دو مقتول آنجا نباشند!
یاد دیالوگی از فیلم «جاده» (The Road) به کارگردانی جان هیلکات (محصول سال ۲۰۰۹ امریکا) افتادم؛ اقتباسی است از کتاب «پادآرمانشهر» نوشته کورمک مککارتی (نویسنده تحسین شده «جایی برای پیرمردها نیست»). مرد میپرسد: «تا حالا آرزوی مرگ کردی؟» پیرمرد جواب میدهد: «نه، احمقانه است که تو این زمونه آرزوی نعمت داشته باشی.» مرگ رؤیا همین رؤیای مرگ است. مرگ که نعمت شد، زندگی میشود نقمت و نکبت. مرگ وقتی است که رؤیا میمیرد؛ چه پدری داس در دست باشد، چه پدری گوشی در دست. یکی در رؤیای سکوت است و دیگری در رؤیای پاسخ!
این حرف استیون کاوی نویسنده و سخنران امریکایی را بپذیریم که گفت: «من حاصل شرایطم نیستم، بلکه حاصل تصمیماتم هستم.»
اخیراً در پژوهشی در دانشگاه کلمبیا، دریافتهاند که روزانه درگیر بیش از ۷۰ تصمیم میشویم. صرف تعداد تصمیماتی که هر روز باید بگیریم منجر به پدیدهای بهنام «خستگی از تصمیم» میشود که به موجب آن مغز عملاً مثل ماهیچهها خسته میشود. یکی از این ۷۰ تصمیم روزانه میتواند عمری ۷۰ ساله یا ۷۰ سال یک عمر را تباه کند. پس رؤیای دیگر میشود تصمیم درست! تصمیمی که تا لحظه مرگ از آن ناراضی نباشیم چون «با وجود تمام پیشرفتهای پزشکی، نرخ مرگومیر همچنان ثابت مانده؛ یک مرگ به ازای هر نفر.» پرستاری به نام برانی ویر، در بخش مراقبتهای آرامبخش استرالیا، با افرادی که در دوازده هفته پایانی زندگی قرار داشتند گفتوگو کرده و از آنها پرسیده که بزرگترین پشیمانیشان چیست و نتایج این پژوهش را در کتابی با عنوان «پنج پشیمانی بزرگ در آستانه مرگ» در سال ۲۰۱۱ منتشر کرد که در آن به موارد زیر اشاره شده است:
۱. ای کاش این شجاعت را داشتم که مطابق میل و ذات حقیقی خودم زندگی کنم، نه براساس آنچه دیگران از من انتظار داشتند.
۲. ای کاش این قدر سخت کار نکرده بودم.
۳. ای کاش شهامت آن را داشتم که احساساتم را بیان کنم.
۴. ای کاش با دوستانم در تماس میماندم.
۵. ای کاش به خودم اجازه میدادم خوشحالتر باشم. (وارن وارد، سایت ایان، ترجمان)
این «ای کاش»ها پاسخ همان کجاستی است اما به خودمان! همان جایی که باید باشیم و نیستیم یا رؤیایی که تا آخر رؤیا میماند؛ نمیشود تجربه. یکی از آن ۷۰ تصمیم نیست. جایی نیستیم که باید باشیم. یا جایی هستیم که باید نباشیم. مهمترین سؤال و مسأله ما همین است! کجا باشیم یا نباشیم؟ در دوران پاندمی کرونا این بودن در جا مهمترین متغیر است! دور هم نباشیم! جای پرخطر نباشیم! جای شلوغ نباشیم! اگر مبتلا شدیم جایی دور از دیگران باشیم! اینجاها نباشیم تا بالاخره باشیم! درگیری بشر همین است؛ گاهی پاسخ کجاستی این است که «اینجاستم اما ای کاش اینجا نبودم!»
اینها آرزوها نوشتنی است البته؛ به قول هوشنگ گلشیری در «آینههای دردار»: «دنیا را خواستید یک روزه عوض کنید، آنها با عمل یا آرزوی عمل و تو با نوشتن، ولی دنیا فقط ذره ذره عوض میشود. من در دانشنامهام همین را میخواهم نشان بدهم، واقعیت و رؤیا.»