یزدان سعدی متولد 1353 در شهر رشت است. رشته دانشگاهیاش طراحی صنعتی و گرافیک است، اما تأکید میکند هیچ رشتهای را تمام نکرده و خط مشی زندگیاش این بوده که هررشتهای را به قدر نیاز بخواند و بداند. با سعدی درباره هویت در نقاشی و مؤلفههای «هنرمند امروز ایران» صحبت کردهایم.
گذشته ایران روی صفحه یک روزنامهها
آثار من پاسخی به این پرسشاند که اگر جریان نگارگری ایران تا به امروز ادامه پیدا کرده بود، چه صورتی به خود میگرفت؟ از سوی دیگر میخواهم از این طریق پیوندی میان گذشته و امروز ایران برقرار کنم. برای مثال در کار من بخش اعظمی از اخبار ناگوار روزنامهها در زیر نگارگریها قرار گرفته و از دید خارج شدهاند. در اینجا هدفم این بوده که توجه مخاطب را از این اخبار منحرف کرده و به او گوشزد کنم که به قول کیارستمی زندگی باید کرد. سعی داشتهام این را بگویم که در شرایط فعلی جهان، که حجم اخبار ناراحتکننده زیاد است، خودمان میتوانیم زیبایی بیافرینیم و دلخوش باشیم به این که زندگی ادامه دارد و جهان حتی در همین شرایط هم پر از زیباییاست. نقاشی و به طور کلی هنر، لزوماً نباید رسانه باشد ولی به عقیده من پتانسیل رسانه بودن دارد. حتی وقتی به قدیمیترین آثار نقاشی، برای نمونه به مونالیزای داوینچی نگاه میکنید میبینید که این اثر اطلاعاتی را در این باره منتقل میکند که مدل موی مونالیزا چه بوده است، چگونه آرایشی داشته و خیلی چیزهای دیگر... قطعاً یکی از ابعاد هنر در همه مدیومها، از مجسمهسازی گرفته تا فیلم، رسانه بودن آن است. اتفاقاً من در جاهایی که روزنامه به کار بردهام، این جنبه از هنر را بولد کردهام. یعنی با کشیدن زیباییها روی اخبار ناراحتکننده روزنامه و کاورکردن آنها، یک پیام جدید و یک رسانه جدید خلق کردهام.
در یکی از آثارم عروسی رستم را کشیدهام. رستم من نماد یک مرد امروزی است. حتی در یکی از کارهایم رستم ورشکسته شده است. یعنی گرفتار مسائلی شده که انسان امروز با آن دست به گریبان است. اگر رستم در شعر فردوسی به فراخور روحیه پهلوانپروری و اسطورهسازی آن زمان تصویر شده، در اثر من شکوه و قهرمانی خود را، در مواجهه با جهان امروز از دست داده است.
تصویر کردن پاتوقهای فکری دهه 80
در دهه 80 اکثرا آرتیستها بودند که کافه میزدند. هدفشان هم این بود که پاتوقهایی برای روشنفکران درست کنند، جایی که هنرمندان دورهم جع شوند و راحتتر همدیگر را پیدا کنند. در این زمان فقط هنرمندان تئاتر و ادبیات بیشتر از سایرین به کافه میآمدند و کافه بیشتر محل گپ بود تا کار تجسمی. من تصمیم گرفتم حدود 35 کافهای را که پاتوقهای روشنفکری ما به حساب میآمدند به تصویردرآورم. قصدم این بود که این اتفاق اجتماعی را که در فرهنگ ما رخ داده بود، ثبت و ضبط کنم. کافهها باعث ایجاد یک موج مثبت روشنفکری شده بودند. کافهدارها بیشتر بهدنبال این بودند که جایی برای همفکری و رشد ایجاد کنند.
جهانیشدن به معنای دستکشیدن از هویت خود نیست!
یک دورهای، نقاشیکردن خلاصه میشد در اینکه صبح بیدار شوی، روپوشی به تن کنی و نقش زیبایی بر بوم بزنی، ولی نقاشی دو دهه گذشته نقاشی دغدغهمندی است. اتفاقاً این موضوع شامل حال یک جریان هم نمیشود و چند جریان روشنفکری در نقاشی معاصر وجود دارد. عمدتاً در این دو دهه، انسان معاصر، دغدغه هنرمند معاصر شد. این معاصر بودن در هنر اتفاق مهمی است. هرچند که ما به لحاظ صنعتی به پای غربیها نرسیده ایم، ولی بهلحاظ اندیشه حرفی برای گفتن داریم. چرا که یاد گرفتهایم، نباید به زبان آنها صحبت کنیم. زمانی که هنر انتزاعی بود ما به زبان آنها حرف میزدیم. ولی مگر میشود منِ هنرمند، به زبان فارسی صحبت کنم ولی به فارسی نقاشی نکشم؟ در این رابطه همیشه برای هنرجوهایم مثالی میزنم. فرض کنید شما به یک گالری میروید که در آنجا یک نمایشگاه گروهی چندملیتی برگزار شده است. اگر شما بهعنوان یک بازدیدکننده از روی رنگها و حتی موضوع اثر، به ملیت آن اثر پی نبرید، آن آرتیست جایی کم گذاشته است. جهانیشدن به این معنی نیست که من ادای یک آلمانی را دربیاورم. جهانیشدن به این معنی است که من هم بهعنوان یک ایرانی، بتوانم در دنیا خودم را نشان بدهم. همانقدر که من از هنر آنها سهم دارم، آنها هم باید از هنر من سهم داشته باشند. مگر میشود من در کشوری باشم که زبان و فرهنگ خود را دارد، ولی این هویت به آثار من منتقل نشود؟ دلیل اینکه کار من مورد استقبال غربیها قرار میگیرد، این است که کار من در نظر آنها متفاوت است. همانطور که آنها برای من جذابند، من هم برای آنها جذاب هستم. جهانی بودن به این معنی نیست که همه شبیه همدیگر شوند. زیبایی جهانیشدن آنجاست که هر آرتیستی در کشور خودش، بخشی از این جهانی شدن باشد.