روزنامه ایران: صلات ظهر، وسط جلز و ولز بادمجان سرخکردن روی اجاق، چشممان افتاد به تلویزیون. مستند خارجکی، ینگه دنیا را نشان میداد؛ آن سر دنیا شهری است دیترویت نام، پیشتر، در و دیوار خانههایشان را با چوب و الوار میساختند.
عمری گذشته، خانهها کهنه شدند، زهوارشان در رفته است.
بساز بندازهای رند پدرسوخته افتادهاند به جان شهر، خانهها را میکوبند، عوضش برج و باروی دیلاق میسازند.
یک جوانک یک لا قبای عزباوغلی پیدا شده، یکگوشه کار را دست گرفته، چوبهای سالم را سوا میکند میبرد زیر زمین خانهاش، مزقون میسازد!
پسین مستند، با خودمان گفتیم همچین بیراه نمیرودها، خدا را خوش نمیآید دار و درخت تلف کنند آلت دست مزقونچی بسازند، این چوبها هم مزقون نشوند، هیزم میشوند میسوزند.
تصور کردیم لابهلای نغمه و نشید مزقونچی، صدای هقهق زنی استماع میشود که عهد و موسمی الوار مزقون، چاردیواری منزلشان بوده؛ شوهرش کانهو فیلم خارجکی، چمدان بسته به ترک عیال و اولاد، بیغیرت! زن چمدان شوهرش را چسبیده که: «بیبی دونت گو پلیز، وی لاو یو» لکن مردک آسمانجل که حکما تنبونش دوتا شده، به خرجش نمیرود... اصلاً گور بابایش که رفت!
یا وسط رِنگ و رِنگ مطرب، صدای قهقهه دخترکی بیاید از لابهلای الوار؛ نقل هفتاد سال پیش است، تازه عروسی جهاز میچیند با شوهرش، از نفس میافتند، وسط اثاث نچیده شلخته پلخته ولو میشوند گلویی تازه کنند... این خارجکیها سوسولند، لته و کاپوچینوی استارباکس کوفت میکنند! سرشان نمیشود آدمیزاد خستهاش که باشد باید چای را، آن هم داغداغ هورت بکشد...
الحق مداقه و تورق تاریخ و تذکره و کتب، مؤید فرمایشات ماست که مردم یوروپ و امریغ به حد و مقدار ادعایی که با سینماتوغراف ثبت کرده به مردم ربع مسکون عرضه داشتهاند، فرهنگ و کمالات نداشته، هشت تاریخ تمدنشان گرو نه است. فیالمثل در فیلمهای امریغ رؤیت میکنیم اهالی ایالات وسترننشین، آفتاب-سوخته و لیلالمنظر با البسه خاک گرفته به منزل مراجعه کرده پای میز جلوس میکنند به جهت تناول طعام؛ میزتر و تمیز و منسوج کتان-بافت چیده از هر قسم مأکولات مطبوع و خوش منظره، خورش و خوراک ساخته آدم هوس میکند دست بیندازد حاق تلویزیون، ناخونک بزند لاکن امروز روز، جز به فست فود و مک دونالد و کنتاکی ارتزاق نکرده، قوت غالبشان از همین قسم آت و آشغالهاست. خودمان تشریففرما شدیم یکی از رستورانهای خارجکی، به چشم رؤیت کردیم با چه دبدبه کبکبه و قر و قمیش و اسباب خوش منظره و اداهای اغرب و اعجب، روایح اشتهابرانگیز راه میاندازند آدم خیال میکند چه ضیافتی در انتظار است لاکن عوض نیم مثقال اطعمه نامعلوم به قد و قواره دو لقمه با دورچین علوفه دام و سس و چاشنی، پول خون پدرشان گرفته آدم را به غلط کردن میاندازند. در مملکت خودمان تاریخ اطعمه گواه است اطعمه و اشربه و مأکولات چه به قاعده و ذوق تغار میشوند. پروگرم دارند دام از کدام مرتع سوا شود، گوشت با چه قسم رستنی و سبزیجات معطر شود، برنج از کدام شالیزار بیاید، با کدام نمک خیس بخورد، روغن از دنبه کدام چارپا باشد، حبوبات چند صباح سد نفخ شود، ادویه به قاعده تفت بخورد... القصه در الطعمه خودمان معجزه ایست که این خارجکیها به ضرب و زور تاریخسازی به رقابتش میآیند. رنجه خورشگری کم از کیمیاگری ندارد.
اهالی امریغ و یوروپ جز در مأکولات، در صناعت عطرسازی هم ادعایشان میشود. همین مملکت فرانس، عطر میسازد هوش از سر آدم میرود، میفرستند دیگر ممالک، به قیمتهای گزاف. حمل بر شوآف نباشد، پیرارسال تولدمان آقای او یکی از همین عطرهای مملکت فرانس ابتیاع کرد جهت هدیه، بغایت گرانبها و مطبوع طبع و خوش رایحه؛ دلمان نمیآید استعمال کنیم، خوف داریم تمام شود. گذاشتیم جهت خوش منظرگی سر طاقچه مهمان میآید ببیند. پیجو شدیم ملتفمان شد اهالی ینگه دنیا تا همین چندسال پیش مستراح سرشان نمیشد. ماهی سالی گذرشان به رود و دریا میافتاد استحمام میکردند. هنوز که هنوز مستراحشان شلنگ و آب کر ندارد. آدم دلش بهم میخورد. به همین جهات عوض بنای مستراح و حمام آمدند عطر ساختند بوی کثافات به ترفند عطر مستتر کنند.
القصه ملتفت شدیم قر و قمیش و رنگ و ریای این خارجی جماعت به جهت تطهیر تاریخ قوس قزح و مضمحلشان است، به ضرب و زور هالیوودشان تاریخ دستساز به خوردمان میدهند خیال برمان میدارد چه فرهنگ و تمدنی پسله اعمال و افعالشان دارند. پناه بر خدا از فریب مستغربین.
انتهای پیام/