هر سالی که میگذرد از اینکه استاد بیضایی عزیز مسنتر میشود نگران میشوم؛ یک جور دلشوره خاص که از علاقه بسیار من و همه آنهایی برمی آید که میدانیم فرهنگ و هنر امروزمان تا چه اندازه مدیون این مرد بزرگ است. با این حال از صمیم قلب میگویم که زادروزش بر ما، همه اهالی ادبیات، تئاتر و سینما مبارک؛ حضور ایشان بواسطه خدمات فرهنگی بیشمار، طی دههها در حوزههای مختلف اثربخش و الهام بخش بوده است.
اما درباره اخلاق ایشان حرف چندانی ندارم چراکه تبلوری از نگاه انسانی اش را میتوان در مخلوقات ادبی- هنری اش دید. هر چند نمیتوانم از ذکر این نکته صرف نظر کنم که نویسنده و هنرمندی بیاندازه سلیم و سلامت است؛ حالا بماند که در بحث وفادار ماندنش به شرافت هم از جمله افراد مثال زدنی است. آنچنان که اگر بخواهم از دریچه نگاه خود، بهرام بیضایی را تعریف کنم، همواره به او نگاه تقدس گونهای داشته و دارم منظورم از تقدس جایگاه رفیعی است که در عرصه فرهنگ و هنر از آن خود ساخته و همچنین شرافتمندی قلم و هنرش. بیضایی به معنای واقعی کلمه کمالگرا بوده و هست؛ ازهمین رو هر چه را تا جای ممکن در بهترین شکل آن میخواست. از همین رو اگر قرار بود دیگران از جنبه و با نگاه تجاری به او نزدیک شوند بیشک به مشکل برمی خوردند. طی همه این سالهایی که در انتشارات روشنگران و مطالعات زنان کتابهای استاد را منتشر کردهایم شاهد حساسیت بسیار او در انتشار کتابهایش بوده ام؛ آنقدر که میدانم هر مرتبهای که دست به اصلاحی در نوشتهاش بزند کاری به مراتب بهتر و ارزشمندتر میشود. بهرام بیضایی بیشک در همه حوزههایی که ورود پیدا کرده و ماندگار شده، انسانی شریف و منزه است. انتخاب میان کتابهای بیضایی، حداقل برای من کاری بسیار دشوار است؛ چراکه اگر بخواهم دست روی هر کدام از آنها بگذارم متوجه میشوم که کتاب بهتری هم دارد. با وجود این یکی از نخستین آثاری که از او منتشر کردم، «طومار شیخ شرزین» بود که به چاپهای مکرر هم رسید، «مرگ یزدگرد» را به لحاظ زبانی نوشتهای فوقالعاده ارزشمند میدانم. «کتاب پرده نئی» را که نخستین مرتبه که خواندم نمیتوانستم صحنههایی را که از آن روبهروی چشمانم مجسم میشد، نادیده بگیرم و در خاطرم هست که آن زمان حسرت خوردم که ای کاش این کتاب در قالب فیلم ساخته و پخش میشد؛ چراکه فیلمی بسیاری پرهیجان و پرماجرا میشد. گذشته از این «هزارافسان کجاست؟» هم اثر شاخصی است. اجازه بدهید به کتاب دیگری اشاره نکنم، آخر انتخاب میان کتابهای او به هیچ وجه کار سادهای نیست. اصلاً مگر میشود گفت که «آیینههای روبهرو» بهتر است یا «قصههای میرکفن پوش»! قبول کنید انتخاب میان شاهکارهای ادبی و نمایشی او کار دشواری است. کافی است با قدری دقت به سراغ نوشتههای بیضایی بروید تا ببینید برخوردار از چه زبان دراماتیک عجیبی هستند و این همان خدمت بینظیری است که بیضایی به هنر تئاترمان کرده که بیشک برای سدهها بیمانند خواهد بود. شما اگر ترجمه منوچهر انور از «مرگ یزدگرد» به انگلیسی را گوش بدهید، فکر میکنید با نمایشنامهای از شکسپیر روبهرو هستید! باوجود برخی گلایههایی که شنیده میشود؛ این که جوانان امروز چهرههای شاخص حوزههای فرهنگ را نمیشناسند اما بهرام بیضایی نویسنده و هنرمندی شناخته شده است. شما نگاه کنید، امروز کسی هست که مولانا یا حافظ را نشناسد؟ بهرام بیضایی هم مانند اینها چهره شناخته شدهای است، او یکی از معلمان بزرگ قرن ما به شمار میآید؛ و شاید برای همه قرنهای بعدی هم معلم شاخص باقی بماند. او جزئی از فرهنگ و هنر امروزمان شده و باقی هم میماند.