طی دو دهه گذشته پرسش از شادی و شادکامی در ایران به مسألهای پردامنه تبدیل شده است. از سیاستمداران گرفته تا روانشناسان، جامعهشناسان و سایر حوزههای علوم انسانی پرسش از شادی در ایران را در افقهای گوناگونی طرح کردند.
در این بین، آنچه در زندگی روزمره رایج شد، ایدهای درباره شادی است که آن را در نسبت با درون، تواناییهای فردی و احساسات فردی مفهومپردازی میکند. روانشناسی مثبتگرا در سطوح آکادمیک از یک سو و نسخه عامیانه آن از دیگر سو، تصویری از شادی و امکان آن ارائه کردند که یکسر به درون فرد بازمیگردد. نکته جالب توجه اینجا است که این داعیه در مورد شادی مورد توجه سیاستهای فرهنگی-اجتماعی رایج نیز قرار گرفت و مسئله شادی به شاد کردنِ افراد فروکاسته شد. در همین بازه است که طیف وسیعی از آثار سینمایی در قالب هزل و هجو و برنامههای رسانهای اصطلاحاً طنز و نوعی تلاش برای «تولید انرژی مثبت» به کارِ فرهنگی رایج برای شاد کردن مردم رایج میشود.
این معنا از شادی بر این فرض استوار است که ذهن بر عین اولویت دارد. تصویری که این نوع نگاه از انسان دارد بر انسانی تکافتاده اتکا دارد و درصدد است با تمرکز بر این انسان تک افتاده فنون خوشبختی و شاد بودن را به او آموزش دهد. این نوع نگاه، شادی همچون پدیدهای اجتماعی را در پرانتز میگذارد و چه بسا خود اجتماع را همچون مانعی برای تحقق شادی قلمداد کند. شعار «خودت باش» بیش از آنکه بر تأمل در خویشتن همچون موجودی اجتماعی استوار باشد بر ساختنِ نوعی «خود» استوار است که تلاش کند هرچه بیشتر از اجتماع فاصله بگیرد. با این اوصاف، بهنظر میرسد با فرآیندی مواجهیم که از ایده شادی اجتماعزدایی شده است و شادی همچون عملی فردی و شخصی مفهومپردازی میشود. این فروکاست فردی همارز مجموعه بزرگی از سیاستهای اجتماعی-اقتصادی نیز هست که طی آن، فرد باید مسئول نیکبختی و بدبختی خود باشد. برآمدن این ایده در باب شادی پدیدهای است جهانگیر و با سیاستهای تعدیلساختاری و مقرراتزدایی از بازار همزمان است.
دقیقاً در همینجا است که شادی باید استاندارد شود. نکته جالب توجه اینجا است که تمرکز بر شادی و شاخصهای آن و تقلا برای خلق و توزیع مجموعهای از تکنیکها برای شاد بودن در آغاز از روانشناسی صنعتی آغاز میشود. همچنین این پرسش که چه باید کرد که در عین وجود فشارهای کاری و مالی بر کارگران بتوان حداکثر بهرهوری و حداکثر شادی را نیز داشت،مطرح می شود. به این ترتیب شادی اگر شاخصی محوری داشته باشد ذیل مفهوم موفقیت توضیحپذیر میشود و موفقیت پیشاپیش در نظم متصلب هنجاری-بازاری از پیش تعریف شده است. فرد موفق فرد شاد است و البته فردی مولد که از پس خودش برمیآید. دقیقاً در اینجا است که شادی و پدیدارشناسی آن به محاق میرود.
انسان شاد انسانی موفق و مولد است و غیر از این باشد دچار اختلال است. در همینجا است که طیف بزرگی از حالات بشری در منطقی آسیبشناختی درمیغلتند. انواع اندوه، غم، ترس، هول، نگرانی و... که واکنشهایی بشری به شرایط بیرونیاند همچون انواعی از اختلال مفهومپردازی میشوند. در اینجا است که درونفهمی آدمی همچون موجودی چندوجهی، تاریخمند، منعطف و خلاق به کناری میرود و نگاهی مکانیکی غالب میشود که غایتش تولید انسان موفق است (موفق با تعاریف از پیش موجود). دراینجا غم و اندوه یک هنرمند که شرط امکان خلق هنرش است نه همچون نوعی امکان که نوعی اختلال مفهومپردازی میشود.
اندوه، خشم و سایر حالاتی که افقهای معرفتی نوپدیدی پیش روی انسان میگشایند نه همچون انواعی از امکانات معرفتشناختی برای مواجهه با جهان و خلق جهانی دیگرگون، که همچون انواعی از بیماری صورتبندی میشوند. صد البته که شادان زیستن غایت مطلوب زیست آدمی است اما باید توجه داشت که شادی در اینجا صرفاً یک دال است و محتوا و مدلول آن مسألهای بشدت تاریخی، فرهنگی، سیاسی و پدیدارشناختی است. فروکاست این پدیده به مجموعهای از استانداردهای تاریخ زدوده، فرهنگزدوده، زمانزدوده، مکان زدوده، سیاستزدوده به چند ویژگی بالینی و رفتاری چیزی نیست جز تهی کردنِ آدمی از مخزن عظیم احساسات و خلجانها و هیجانهایش.
انسان بودن دقیقاً در همین مواجهات معنا دارد، آدمی تلاطمی شورمند است که آدمی را معنا میکند، آنچه این تکنولوژیهای شادی از شادی مراد میکنند چیزی نیست جز انسانی تک ساحتی که عمیقاً دچار فقر تجربه است. انسانی که از مواجهه با جهان در کثرتی از حالات و احساسات بشری عاجز است و جهان طبیعی و اجتماعی چیزی نیست جز ابزاری مصرفی برای شاد کردن او در همین معنای مکانیکی. انسانی که شادیش در گریز از اجتماع و پیوندهای بشری تعریف میشود صد البته موجودی است سربهراه و ایدهآل برای انواعی از مکانیسمهای سلطه و بردهسازی.