روزنامه ایران: فرض کنید کسی در حالی به درمانگر مراجعه میکند که خواسته مشخصی دارد: احساس میکنم اعتماد به نفس کمی دارم و میخواهم آن را درست کنم! این تیتر کلی که شاید خیلیها را به اتاق رواندرمانی میکشاند از روی نادانستگی از پروسه رواندرمانی است که در اکثر اتاقهای روانشناسی رخ میدهد. در هیچ اتاق روانشناسی راهکار ارتقای اعتماد به نفس آموزش داده نمیشود؛ هرچند در انتهای فرایند رواندرمانی میتواند اعتماد به نفس، حرمت نفس و... ارتقا یا ترمیم پیدا کند. در واقع اگر چنین رخدادی مثل ارتقای اعتماد به نفس یا کاهش تنبلی یا داشتن هدف و... در انتهای پروسه رواندرمانی کسب شود نتیجه فرایند رواندرمانی است نه هدف آن. در عموم روشهای رواندرمانی آنچه هدف است بازسازی ساختار ناکارآمد روان در آن لحظهای است که فرد را به اتاق درمان کشانده است. عموماً هم این بازسازی از طریق «آگاهی» به دست میآید. حالا چه این آگاهی از طریق بازسازی شناختی باشد یا از طریق هوشیار کردن ناهوشیار یا از طریق محکم کردن ایگو- خود- یا از طریق بهبود رابطه فرد با خودش و... نتیجه چنین «آگاهی» میتواند در مسیرهای مختلفی خود را نشان دهد از جمله بهبود اعتماد به نفس. پس ابتدا ضروری است شما پیش از مراجعه به روانشناس تا حدی از این پروسه آگاهی داشته باشید و اما مهمتر شاید این است که اساساً چطور آگاهی به دست میآید. همانطور که ذکر شد این حاصل، از مسیرهای متعددی به دست میآید اما شاید یکی از پایههای آن چیزی باشد که اریک فروم روانکاو برجسته امریکایی به آن معتقد است: «باید بیاموزیم ذهن نقادی داشته باشیم چون تنها اسلحه کارآمد برای دفاع از خود در برابر خطرات زندگی است. اگر انسان ذهن نقاد نداشته باشد، تحت تأثیر تمام عقاید، پیشنهادها، اشتباه ها و دروغهایی که در تمام دنیا پراکنده است، قرار میگیرد» این سخن فروم از روز اول کار حرفهایاش موضعگیری قاطعانه او بوده است. شاید این سخن در تمام فرایند زندگی به کار بیاید. آنچه او درباره نقادی میگوید در واقع داشتن ذهنی شکاک و تردیدگر است. موضوع این است که مسیر آگاهی جز از راه تردید نمیگذرد و در عرصه درمان مشکلات روانی نیز جایی تکنیکها مؤثر هستند که فرد دارای ذهنی نقاد- شکاک نسبت به باوری که تا به حال درباره خود، بیماریاش، گذشتهاش، دیگران، شناختش، هیجاناتش و... داشته باشد. شاید داشتن ذهنی نقاد را باید از کودکی در افراد پرورش داد؛ جایی که کودکان واهمهای درباره پرسشهای بدون مرز ذهن خود نداشته و والدین این اطمینان را در آنها ایجاد کرده باشند که سؤالهای ذهن آنها محترم است حتی اگر پاسخی مناسب سن او در آن لحظه برایش نداشته باشند.
موضوع اصلی در پروسه رواندرمانی هم عبور از توهماتی است که فرد گویی آنها را نمیخواهد رها کند، نه از روی عمد. این توهمات دنیا را برای او معنادارتر میکند اما مجبور است برای این معنادارتر شدن –بگذارید بگوییم رنجآور- تردیدهایش را سرکوب کند. این همان جایی است که در پروسه رواندرمانی مقاومتها پدیدار میشود؛ جایی که فرد با پرسشی از سوی خود مواجه میشود که این پرسش زادهشده از یک تردید نسبت به رویههایی است که تا پیش از این در روان او کار میکرده یا باوری که تا پیش از آن دردی عمیق را پنهان میکرده است. حالا رواندرمانی پیش رفته است و فرد کمی عمیقتر به خودشناسی ذهن و رفتار خود آگاه شده و درمانگر همانند والدی که اجازه پرسشگری میدهد این مسیر را هموار کرده و سرکوبها به مرحله رهایی رسیده است، اما قدرت عادت چیزی است که همیشه در برابر تغییر مقاومت میکند و بسیار هم قدرتمندتر از میل به تغییر است، چرا که از ابتدا راهی برای رهایی از رنج بوده است. اینجاست که فرد نسبت به همین پروسه نیز باید آگاه شود؛ نسبت به قدرت عادت!
انتهای پیام/