روزنامه ایران: کتاب نوشتن درباره حاجقاسم این روزها رایج است اما خب وقتی شخصیتی مثل مرتضی سرهنگی دست به قلم میشود حتماً اثری متفاوت خلق میشود. او در کتاب «نامزد گلولهها» دست مخاطب را میگیرد میبرد دقیقاً آنجایی که باید باشد. میبرد در سرخطها و نقاط حساس. شاید خیلی از وقایع زندگی حاج قاسم را شنیده باشید اما خواندن متن سرهنگی روایتی متفاوت از آن را پیش روی شما قرار میدهد. کتاب «نامزد گلولهها» این روزها در نمایشگاه کتاب توسط انتشارات خط مقدم عرضه شده است.
آقای سرهنگی یک جایی گفته بودید حاجقاسم برای تدوین خاطرات شهدای لشکر 41 ثارالله به حوزه هنری آمده بودند؛ چطوری با هم ارتباط گرفتید؟ گفتید خط به خط خاطرات را میخواند.
وقتی ایشان با چند نفر از دوستانش از کرمان آمدند آن روزها دفتر ما در خیابان رشت بود. گفتند میخواهیم کنگره شهدا و سرداران کرمان را برگزار و کتابهایش را هم منتشر کنیم، گفتم ما این کار را میکنیم! بعد یک شرط بین خودمان گذاشتیم، گفتم فقط من و شما این کتابها را میخوانیم نفر سومی نخواهد بود، حرفی که زدند این بود، گفتند؛ آقای سرهنگی! من کتاب مثل کنگره فلان استان نمیخواهم! چون آنها درباره حسن باقری یک کتاب 60 صفحهای درآوردند، حسن باقری اگر میماند جنگ پایان دیگری میداشت!
حرف بزرگی است؛
بله! این محتمل بود! ایشان هوشیارم کرد چه میخواهد، معتقدم آدمها را باید به اندازه خودشان در کتابها نشان داد و این کارم را کمی مشکل میکرد. با نویسندههای خوبی که در دفتر بودند کارم خیلی سخت نبود. با آن شرطی که با هم گذاشتیم، گفتم فقط من و شما میخوانیم، گفتم متنهایی را که آماده است میخوانم، اگر رد کردنی بود خودم همینجا رد میکنم نمیگذارم به شما برسد، وقتی کتابی را قبول کردم روی آن یادداشت مینویسم و به شما میرسانم که این کتاب را خواندم و قبول کردم.
کتابها جزئیاتی داشتند که فقط ایشان میدانست، چون فرمانده بودند و همه این شهدا به اصطلاح بچههایشان بودند. همین هم شد تقریباً دو نفری 50 عنوان کتاب درآوردیم که هنوز هم این کتابها گاهی تجدیدچاپ میشود و خواننده دارد، در صورتی که کتابهای کنگرههای دیگر در همان کنگره داده میشود و خواننده هم ندارد؛ به این کتابها «ارگاننویسی» میگوییم.
رفت و برگشتهایتان به کرمان چطور بود؟
زیاد کرمان میرفتم حتی برای نشان دادن یک طرح روی جلد صبح میرفتم کرمان و عصر برمیگشتم، احتیاج داشتیم با هم کار کنیم، از نظرات ایشان باید استفاده میکردم. در جلسهای با آقای جعفری مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی کرمان تقسیم کار کردیم که هر کسی چه کاری بکند، در آخر که داشتیم بلند میشدیم ایشان به آقای جعفری گفت اگر من جای شما باشم تمام بودجه ارشاد را برای خاطرات جنگ میگذارم!
بعداً احمد دهقان، داوود امیریان، حمیدرضا شاهآبادی، محمدرضا بایرامی و... پای کار آمدند کمی که کار جلو رفت متنها را پست میکردم. تنها کنگرهای بود که برای کودک و نوجوان هم کتاب داد.
یعنی تا این حد ایشان دقت داشت؟
بله! طراحی کردیم برای بچهها هم از خاطرات فرماندهان چند عنوان کتاب کمیک استریپ منتشر کنیم. شاید تنها کنگرهای بود که از آزادگان هم کتاب منتشر کرد. یکی از علتهای خوب شدن کتابها این بود که خود کرمانیها گردآوری خوبی داشتند.
یعنی پایه تحقیقاتی داشت؟
بله چون کتابها به تحقیق متکی هستند، دوم بچهها وقتی در کار نواقصی میدیدند خودشان میرفتند به کرمان، جیرفت، سیرجان، زنگیآباد و... حتی خانواده شهدا را توی روستاها پیدا میکردند و گاهی هم اتفاقات خوبی میافتاد، مثلاً محمدرضا محمدی پاشاک برای نوشتن زندگینامه علی بینا به یکی از دهاتهای جیرفت رفته بود، همان روز گوسفند اینها زاییده بود، به او گفته بودند بچه داری؟ گفته بود بله یک پسر به نام صدرا دارم، آنها هم گفتند ما اسم این بره قشنگ را صدرا میگذاریم!
بعضی اوقات میآمد تهران. خبر میدادند. بعد متنی را میبردم و متنی را که دستش بود و خوانده بود، میگرفتم. این همکاری شیرینی بود و ایشان هم با علاقه کار میکرد یعنی میدانست این قلم ادامه آن سلاح است.
بعداً پیشنهاد کردم به دوستانشان چراغ دبیرخانه را روشن نگه دارید. حتی شده سالی یک کتاب هم منتشر کنید! بگذارید این جریان خشک نشود! مثل خیلی از کارهایی که موقتی تمام میشود.دوباره وقتی ایشان به نیروی قدس رفت کار کتابها هم خوابید. شاید دو سال قبل از شهادت ایشان، بچههای کرمان دوباره آمدند گفتند آمدیم مجدداً کار را شروع کنیم، حاجقاسم گفته دوباره کار را راه بیندازیم، همانطور که قبلاً کار را شروع کرده بودیم، گفتم با همان فرمول قدیم کار میکنیم، تا آمدیم شروع کنیم این اتفاق افتاد!
وقتی به نیروی قدس آمد شما با هم کار نکردید؟
نه هیچ کاری با هم نداشتیم، بعد از سالها سر فیلم «آن بیستوسه نفر» همدیگر را دیدیم. دیدار شیرینی بود. دوستش داشتم! منتها از هم دور بودیم.
کتابهای زیادی درباره ایشان چاپ شده چه اتفاقی افتاد رفتید زندگینامه حاجقاسم را نوشتید؟
طبیعی است برای چنین آدمی این همه کتاب نوشته شود. به نظرم تعداد زیاد کتاب به نوعی نشاندهنده ارادت است، کسی که این کار را کرده یعنی حاجقاسم برای او اهمیت داشته، حالا اینکه آیا پشت تولید این کتاب تحقیق است یا نه نمیدانیم؛ من فکر میکردم باید چیزی برای او بنویسم و باید کاری برایش بکنم. شاید گوشهای از اندیشهاش را نشان دهم.
کتابی به نام «همه چیز درباره جنگ» دارم، یک روز حاج آقا علی شیرازی گفتند این کتاب «همه چیز درباره جنگ» را بچههای کرمان آوردند میگویند به فلانی بگویید یک کتاب مثل این برای حاجقاسم بنویسد، گفتم روی چشم! بعد آن کتاب را الگو کردم و نوشتم. در این کار خانم محبوبه عزیزی و آقای محمدعلی آقامیرزایی فوقالعاده کمکم کردند.
در کتاب نامزد گلولهها حاجقاسم به اندازه خودش نشان داده شده؟
مبالغه خواننده را قانع نمیکند، آنچه درباره ایشان میدانستم و آنچه منبع دربارهشان بود دیدم و به زبان ساده نوشتم.
این ادبیات است پلاکارد نیست. ادبیات معجزه میکند، سعی کردم تیترها و شروع متنها و خود متنها خوب باشد، دیگر نمیدانم شده یا نه؟
با اینکه شروع کتاب به اصطلاح کلاسیک است و از زندگی تا شهادت ادامه دارد، بعضی از اطلاعاتش را میدانستیم ولی خلاقیت در نوشتن باعث تفاوت شده است، مثلاً همه میدانند شروع زندگی حاجقاسم از کرمان بوده ولی اطلاعاتی که شما درباره سابقه و اینکه از کجا آمدند و چه شده، میدهید، نشان میدهد کسانی که کتاب را نوشتند حواسشان به یکسری چیزها بوده، این در کتاب شما عیان است؛ بیشتر از همه این هنر ادبیات است. مبنای تحقیق، گردآوری بوده که خانم عزیزی و آقای آقامیرزایی انجام دادهاند که عالی بود.
تحقیق این کتاب چقدر طول کشیده؟
نوشتن کتاب حدود 8 ماه طول کشید، خودمان به قنات ملک رفتیم، آنجا فهمیدیم بعضی اطلاعاتی که الان جاری است نادرست است، آنجا توانستیم یکسری اطلاعات درست بگیریم و آوردیم تهران و اینها را اینجا پهن کردیم و در نهایت این کتاب درآمد.
برای بخشهای نظامی کتاب چطور، به اطلاعات محرمانهای دسترسی داشتید؟
نه اطلاعات محرمانه نداشتیم، درباره عملیاتها منابع بود. آنچه مربوط به خارج از ایران بود از منابع دیگری پیدا کردیم. منتها این متنها را به ادبیات نزدیک کردیم، شروعها و پایانها را عوض کردیم، یک پایان خوب و تیتر خوب به آن دادیم، چون تیتر مهم است، ادبیات به ما کمک میکند این کتابها خواندنی شود.
فرم کتاب، طرح خودتان بود؟
قرار بود این کتاب مثل کتاب «همه چیز درباره جنگ» در بیاید، قطع آن باید وزیری میشد ولی شاید قواره خوبی نداشت، این فرم انتخاب ناشر محترم بود، در قطع خشتی دست برای عکس و طرح باز است. عکس هم از اسناد محکم هر متنی است و کسی نمیتواند آن را نفی کند. عکسها مکمل متن هستند.
شما 40 سال است درباره جنگ مینویسید و با خیلی از شهدا هم در زمان حیاتشان و هم بعد از شهادتشان بودید، حاجقاسم با سایر شهدا چه فرقی داشت؟
(سکوت طولانی) حاجقاسم منافع ملی را خوب شناخت، بچه انقلاب بود، آمد انقلاب را نگه دارد، درک کاملی از انقلاب و عظمت جهانی آن داشت و باید هر جا شده میرفت و از این انقلاب دفاع میکرد، این درک کامل در بعضیها نیست و شاید در خیلی از ما هم نباشد، انقلاب را دوست داریم ولی... سیب از درخت میافتد ولی فقط نیوتن میفهمد زمین جاذبه دارد، میدانست این سیب انقلاب افتاده چه کارها خواهد کرد، دلش میخواست گمنام بماند اما خدا شیرینش کرد، در آن تشییع جنازه دهان دنیا باز ماند.
ایشان ایده داشت؟
بله! در این متن آمده به اشرار زمین میدهد، چاه آب میدهد، آنها مثل مور و ملخ از کوه و کمر پایین میآیند اسلحههایشان را تحویل میدهند به آنها میگوید بروید کار کنید. یعنی مدیرهای قبلی عقلشان به این کارها نمیرسیده؟ استاندارها، فرماندارها و شهردارها عقلشان نمیرسیده؟ لابد آنها انجام وظیفه میکردند! اما حاجقاسم جانفشانی میکرد، این دو با هم فرق دارد.
صاحب ایده بود و میدانست در مملکت چه باید بکند یعنی این کسی که سلاح دستش است و شتر پر از مواد مخدر دارد میبرد اگر زمین داشته باشد و کار کند اسلحه را زمین میگذارد و مواد مخدر نمیبرد و شب با یک تکه نان پیش زن و بچهاش میرود.
امروز درباره حاجقاسم چه کاری میتوانیم بکنیم؟
مطالعه کنیم و اندیشهاش را نشان دهیم!
انتهای پیام/