روزنامه ایران: زمستان، برای قدیمیها تومنی هفت صنار توفیر داشت با زمستان امروزه. نه ماه سال خلقالله پی جفت وجور کردن اسباب آسایش این سه ماه بودند. شوفاژ و شومینه و بخاری نداشتند که؛ نسوان زنیت سرشان میشد عوض قرتی بازی و اطوار بیقاعده نسوان امروزی میرفتند سر تابستان از انبار زغال، خاک زغال ابتیاع میکردند کل تابستان هی خاک زغال توی تشت خیس کرده کف دست گلوله میکردند میچیدند صدر بام، خشک شوند.
این گلولههای خاک زغال خودشان داستان داشتند. خانجان خدابیامرز میگفت خاک زغال بهتر از زغال میسوزد. سیاه زمستان حاق سگ-سرما، توی خانه یک پریموس میسوخت جهت پخت و پز خوراک و خورش و اسباب گرما البسه پشمی و کرسی بود. زیر لحاف کرسی مجمعه میگذاشتند کفش خاکستر داغ بود یک گلوله خاک زغال میگذاشتند تا صبح میسوخت. امتیاز و تباینش به سیاق اشتعال است. خاک زغال آبی سوخته هوای خانه خفقان نمیشود.
برای نسل ما، کرسی ادا اصول یلداست. حقه میکنند یک لامپ میگذارند زیر پتو خیال کنیم کرسینشین شدهایم. لاکن گرمای آتش، فقط گرما نیست، شفاست، لامپ که استخوان گرم نمیکند، داغ کرده آدم هول برش میدارد ناغافل نترکد! آدم دستش و بال بیخ دهانها کند خیالش راحتتر است!
خانجان خدابیامرز ملتفت قر و قمیش یلدا نبود. یک تغار انار دانه کرده میگذاشت وسط کرسی، تخمه بو میداد داغ داغ میشکستیم، بزرگترها میشکستند، ما صغیرترها حذاقت تخمه شکستن نداشتیم با پوست میخوردیم رودل عارض شده یک هفته به حال تب و هذیان میافتادیم. خانجان میگفت عطر پوست پرتقال-نارنگی به شعله بلند میشود میانداخت توی زغال جرقه میزد ذوق مرگ میشدیم.
مرض قر و قمیش اینستاگرام که افتاد به جان مردم، یلدا درد بیدرمان شد. به سیاق هالووین و کریسمس و امثالهم، اداهای اغرب و اعجب دخیل و قرین شد. آجیل هرکیلو قدر خون پدر و پدرجد آجیل فروش و میوه سوغات ربع مسکون و حلویات مارک دار شد زنیت! هفت قرآن به میان از یک ماه قبل مشاطه رزرو کرده ناخن به شمایل هندوانه و انار درمیآورند. سرخاب سفیداب و بزک دوزک به قاعده عروسی میمالند و البسه تیشان فیشان جشن اطفال میپوشند پس دوربین فیلم میگیرند. جمیع مخارج به جهت انتشار حاق اینستاگرام پروگرم شده لایک و کامنت و به به و چه چه به جهت نمایش و مفاخره میگیرند. نقل اینستاگرام میشود نطقمان به گله-شکوا باز میشود. ماسبق نسوان باورشان بود هرچه به قلت از زار و زندگیشان صحبت به میان بیاید به متانت نزدیکتر است؛ کم و کیف زندگیشان پشت و پستوی خانه مکتوم و مضمر میکردند، عیش و مسرت به خلوت بود مبادا دلی از حسرت بشکند و چشمی از حسد بترکد.
زن و شوهر، تعشقشان به خلوت و احترامشان در جمع بود. هرچه اصیل و نژاده و خانوادهدارتر، تیاتر زندگی محصورتر.
فیالحال به نحوست این ماسماسک وامانده، مردم از رنگ ملحفه اتاق خواب هم مطلعند. هرچه چسان فسانشان بیشتر، تیاتر و نمایش بیشتر.
عیال مردم دوربین میبرد اتاق پرو مزون، لباس خواب پوشیده از چندهزار آدم عاطل و علاف و هیز غریبه، اقتراح و استعلام میکند که برازنده است و میپسندید یا خیر.
صبح علی الطلوع استوریهایش شروع میشود از بازار و مشاطه و پاساژ و خورشگری با ناخن ژلیش و تطهیر خلا با البسه پلوخوری و پاساژگردی و دابسمش و فعل و سلوک خفیف با شوهر فلک زده.
انگار میکنی یک زن در گیتی از همه نسوان خوش اقبالتر است، اوست.
علیایحال ضیافت یلدا از قاعده مستثنی نمانده. میوه گرانقیمت به ریخت و شمایل گل و پروانه مزین کرده ضایع کرده پس دوربین «آخ تو شب یلدای منی» دابسمش میکنند آدم به سرش میزند این ماسماسک و آماده بکوبد به دیوار خلاص شود.
نسوان توی این ماسماسک وامانده غریب شکل و شمایل هم شدهاند. وهم برشان داشته به تأیید چند غریبه عاطل و باطل که به بهانه سرگرمی پیجوی زندگیشان شدهاند کسی شده به جایی رسیدهاند. زندگیها به باد میدهند و دلشان گرم است آسیای زندگی بر همین منهاج میچرخد.
به از شما نباشد، همه به زنیت و کیاست ما به رسوم کهن به سیاق اجدادمان مقید نیستند. خدا به سرنوشت ملعبهها دچارمان نکند، لوده-یالانچی جماعت نشویم... .
انتهای پیام/