روزنامه ایران جمعه: امروز میخواستم در مورد سفرنامهخوانی با نوجوانان بنویسم. شب خواب میدیدم مشغول نوشتن این متن هستم ولی به جای اینکه از سفرنامه بنویسم از این مینویسم که چقدر ادبیات نوجوان و آموزش ادبیات به نوجوان مظلوم است؛ شاید به این خاطر که شب قبل با کسی سرِ تمرینهای کتاب نگارش متوسطه اول و دوم بحث میکردم و تقریباً از ادامه جهان ناامید شدم.
شاید هم به خاطر اینکه چهارشنبه این هفته از بچههای کلاس هفتم که قزوین رفته بودند، خواستم خاطره سفرشان را بنویسند و آنها یکصدا گفتند: «خانم قبلاً نوشتیم!» و شش، هفت برگه کلاسور دستم دادند که تویش ریزریز از قزوین نوشته بودند.
حتی صحبتهای تورلیدر را هم پیاده کرده بودند. حال و حوصله نداشتم یک صفحه را تا آخر بخوانم چه برسد به همهاش. بلند شدم چند تا چشم پای تخته کشیدم و گفتم «بچهها! فرق خاطره با گزارش این است که هر کس میتواند از زاویه دید خودش، آن را بنویسد.» بعد خواستم از زاویه دید خودشان سفر را تعریف کنند. آنجاهایی که برایشان جذاب بوده و خوش گذشته را بنویسند و نیازی به پیاده کردن صحبتهای تورلیدر نیست.
هیچکدام از بچههای کلاس هیچ سفرنامهای نخواندهاند، غیر از «پسری که دور دنیا را رکاب زد» محصول نشر اطراف. تا امروز سفرنامهای دقیقاً مخصوص این گروه سنی پیدا نکردهام. حتی همین کتاب هم به نظرم بیشتر مناسب بچههای دبستان دو است.
یک روز توی مدرسه پیشنهاد میدهم که کتابهای منصور ضابطیان را معرفی کنیم و با مخالفت بعضی از همکارانم روبهرو میشوم. چند سال پیش کتاب «سباستین» را برای بچههای دهم پیشنهاد دادم و فردایش پدر یکی از بچهها زنگ زده بود و میگفت این کتاب محتوای نامناسبی دارد.
من هم نشسته بودم توی دفتر مدرسه و به سفرنامه کوبا فکر میکردم و به همه مطالب مفیدی که آن کتاب میتوانست به یک نوجوان پانزده ساله اضافه کند و به پدری که روی یک کلمه گیر کرده بود و زنگ زده بود به ناظم مدرسه! گرچه بعد از آن بازهم به بچهها «مارک و پلو» و «مارک دوپلو» را معرفی کردم و به مادر و پدران قفلشونده اهمیتی ندادم.
شاید به همین خاطر است که شب خواب میبینم موضوع این متن را عوض کردهام و در مورد مظلومیت ادبیات نوجوان نوشتهام، چون به دبیرستانهای دخترانه زیادی رفتوآمد کردهام. اغلبشان هم از مدارس غیرانتفاعی و ثروتمند بودند اما کم پیش آمده کتابخانههایی قوی ببینم. مدرسهها فکر میکنند اینکه تابستان یک سال بودجه بگذارند و 50 جلد کتاب بخرند، کتابخانه مدرسه را حداقل تا سی سال آینده بیمه کردهاند.
از طرفی هم همین پدر و مادرهای قفلشونده همیشه جلوی دست و پای معلم و مسئول کتابخانه را گرفتهاند؛ اینقدر که برای معرفی کردن هر کتابی باید هزینه بدهی. آن وقت از یک جایی به بعد تصمیم میگیری چیزی معرفی نکنی!
خلاصه؛ از این غر زدنها که بگذریم، سفرنامههای مصور نشر اطراف هم احتمالاً برای بچههای نهم به بعد جذاب خواهد بود. این چهار جلد، روایت سفر «گی دولیل» به کشورهایی است که کمتر از آنها شنیدهایم. «کره شمالی»، «برمه»، «یک شهر کوچک در چین به اسم شنژن» و «فلسطین»! کتاب هم پر از نقاشی و مصور است و حتی بچههایی که خیلی حال و حوصله ندارند را جذب میکند. ویژگی بهترش این است که همه زحمت تصور کردن مکانها را به خواننده واگذار نکرده و تصویری که از خیابانها و ساختمانها کشیده است، کمک میکند فضای آن کشور را بهتر درک کنیم. نویسنده به واسطه کار همسرش هر بار مدت زمان زیادی را در هر کدام از این کشورها میماند و به همین ترتیب مشاهدات بیشتری دارد و چون ذاتاً کارتونیست است همه چیز را با نگاه طنز و بانمک میبیند و همه اینها کمک میکند کتاب چیز جالبی از آب دربیاید.
همیشه گزینه آخر برای من سفرنامههای رضا امیرخانی است اما همه نوجوانها موفق نمیشوند زبان سخت و سنگین امیرخانی را درک کنند. از طرفی نویسنده عادت دارد گهگاهی روایت سفر را رها کند و نقطهنظرات سیاسی-اجتماعیاش را در مورد همه چیز ارائه بدهد و همین سخنرانیها باعث گیجی بچهها میشود. هر بار بعد از خواندن «جانستان کابلستان» و «نیمدانگپیونگیانگ» پیدایشان میشود و میگویند: «خانم... یه جوری بود وسطاش یه چیزایی میگفت نمیفهمیدیم» و من هم توصیه میکنم از آن قسمتها عبور و بیشتر به افغانستان و کرهشمالی توجه کنند. خواندن این کتابها با نوجوانها همیشه هم بیفایده نبوده است. چشمهای شگفتزده زیادی را دیدهام که بعد از خواندن جانستان کابلستان گفتند: «ما فکر نمیکردیم افغانستان همچین کشوری باشه.»
دیشب بعد از دیدن آن خواب درهم برهم تصمیم میگیرم بلند شوم و جهان را دور بزنم و چند تا سفرنامه دیگر پیدا کنم که بشود به نوجوانها معرفی کرد. برای رسیدن به آرزویی که اسم باکلاسش «متنوع کردن سبد خواندن نوجوانها» است و اسم خودمانیاش توی کلاس، «بچهها همه جور کتابی بخونین، شاید خوشتون اومد.» است.
انتهای پیام/